شاهدی گفت به شمعی کامشب

در و دیوار ، مزین کردم

دیشب از شوق نخفتم یکدم

دوختم جامه و بر تن کردم

دو سه گوهر ز گلوبندم ریخت

بستم و باز به گردن کردم

کس ندانست چه سحر آمیزی

به پرند ، از نخ و سوزن کردم

صفحۀ کارگه ، از سوسن و گل

به خوشی چون صف گلشن کردم

تو به گرد هنر من نرسی

زانکه من بذل سرو تن کردم

شمع خندید که بس تیره شدم

تا ز تاریکیت ایمن کردم

ادامه مطلب :


پی پیوند ، گهر های تو بس

گهر اشک به دامن کردم

گریه ها کردم و چون ابر بهار

خدمت آن گل و سوسن کردم

خوشم از سوختن خویش از آنک

سوختم ، بزم تو روشن شد

گرچه یک روزن امید نماند

جلوه ها بر در و روزن کردم

تا فروزنده شود زیب و زرت

جان ز روی و دل از آهن کردم

خرمن عمر من ار سوخته شد

حاصل شوق تو خرمن کردم

کارهائیکه شمردی بر من

تو نکردی ، همه را من کردم

پروین اعتصامی

شهدا کسانی اند که مثل شعله در ظلمت درخشیدند و جان خود را فدا کردند.

موضوعات: شهدا  لینک ثابت