#روایت_نور | ... |
سلام قهرمان من!
من پدر و مادر خود را از دست داده ام و در زندگی تکیه گاهی ندارم اما تکیه گاههم، قدرتم، امنیتم شما بودی هر وقت سرم را روی بالش می گذاشتم و راحت می خوابیدم؛ شما را دعا می کردم . وقتی خبر شهادتت را شنیدم مانند مادری که فرزند از دست داده گریه می کردم دخترم پرسید مگر چه اتفاقی افتاده ؟ گفتم : بیا تا قصه ی مردی که با نگاهش، دشمن را می کشت برایت تعریف کنم. دخترم ریحانه! حاج قاسم سلیمانی، سرداری ایرانی از دیار کریمان، کرمان بود. او پیرو مکتب حسینی روح الله بود و با لبیک رهبرش از عنفوان جوانی درنبرد با دشمنان در تمامی صحنه های جنگ تحمیلی، حضوری عاشقانه و خالصانه داشت. او آرزوهای بزرگی داشت : آرزوی شهادت ؛ آرزوی آزادی قدس ؛ آرزوی نجات تمامی مظلومان ؛ آرزوی پاک شدن زمین از لوث آمریکا و اسرائیل غاصب و…. او برای رسیدن به آرزوهای مقدسش، نزدیک به چهل سال مجاهدت کرد. در خاورمیانه هرکجا ندای مظلومی را می شنید لبیک می گفت. او اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بود. اوغلیظ بر کفار و ظالمان اما مانند پدری مهربان برای فرزندان شهداء بود. او نقشه برای نجات مظلومان و آزادی قدس می کشید و دشمنانش نقشه برای او و امثال او. شیاطین خبیث زمانه، تاب و تحمل چنین سردار مجاهدی را که نقشه هایشان را بی رنگ می کرد،نداشتند و دست به ترور ناجوانمردانه او زدند. او به مقام والای شهادت یرزقون عند ربهم و آرزوی قلبی اش رسید و پاکیزه شد و نزد ارواح مطهر جاودانه گردید؛ اما این شهید عزیز با شهادتش به ما تفکر و مکتب سلیمانی داد؛ مکتب نبرد با ظالمان و دفاع از مظلومان عالم، مکتبی که رزمندگانش مخلص و بدون مرزند و هر کجا ندای مظلومی را می شنوند لبیک می گویند. دخترم! مکتب سلیمانی به تو عزت و قدرت می دهد و یادت نرود که خدا قاصم الجبارین است.
[شنبه 1398-11-12] [ 09:24:00 ب.ظ ] |
فرم در حال بارگذاری ...