لیلی و مجنون | ... |
یک شبی مجنون، نمازش را شکست،
بی وضو در کوچه لیلا نشست.
عشق، آن شب مست مستش کرده بود.
فارغ از جام الستش کرده بود.
گفت: یا رب ازچه خوارم کرده ای،
بر صلیب عشق دارم کرده ای،
خسته ام زین عشق، دلخونم نکن.
من که مجنونم، تو مجنونم نکن،
مرد این بازیچه دیگرنیستم،
این تو و لیلای تو، من نیستم.
گفت: ای دیوانه! لیلایت منم،
در رگت پنهان و پیدایت منم،
سالها با جور لیلا ساختی،
من کنارت بودم و نشناختی.…
نظامی
[سه شنبه 1392-09-12] [ 10:08:00 ق.ظ ] |